به نام خداوند بخشنده مهربان
جلسه 81: تفسیر سوره البَلَد
«بَلَد» یعنی شهر و مقصود شهر مکه است.
آیه 1: سوگند به شهر مکه
آیه 2: شهر مکه ای که تو پیامبر (ص) در آن ساکن هستی.
تاریخچه شهر مکه: مکه شهری زیارتی است که حضرت ابراهیم خلیل الله علیه السلام به همراه پسرش حضرت اسماعیل ذبیح الله علیه السلام این شهر را بنا کرده اند.
قرآن کریم در سوره بقره اینگونه گزارش می کند:
«یاد کنید آن هنگام که حضرت ابراهیم و فرزندش حضرت اسماعیل علیهما السلام این خانه را بنا کردند.»
حضرت ابراهیم علیه السلام به همراه همسر و فرزندش، در منطقه ای خوش آب و هوا در کنار مدیترانه (فلسطین امروزی) زندگی می کردند. خداوند به او فرمان داد به همراه خانواده به یک منطقه بد آب و هوا (سرزمین حجاز، شهر مکه کنونی) سفرکند و حضرت ابراهیم علیه السلام قبول کرد. به این منطقه آمدند که بعدا نامش شهر مکه شد.
بعد از مدتی که در آنجا ساکن بودند، خداوند به حضرت ابراهیم علیه السلام مأموریت داد که همسر و فرزندت را در اینجا بگذار و به کشور عراق جهت تبلیغ دین برو.
حضرت ابراهیم علیه السلام قبول کرد و خانواده اش را در آن سرزمین گذاشت و به عراق جهت تبلیغ عزیمت کرد.
هاجر همسر حضرت ابراهیم علیه السلام به همراه پسرش در آن مکان ماندند و در آن سرزمین آب و آبادانی وجود نداشت.
هاجر جهت پیدا کردن آب بر روی تپه ای به نام صفا رفت و سرابی در تپه دیگر که به نام مروه بود دید و به جهت یافتن آب به سمت آن رفت، ولی وقتی به آن تپه رسید، سراب را در تپه روبرو دید و همین کار را هفت بار انجام داد ولی آبی یافت نکرد و گفت: «خدایی که ما را اینجا فرستاده، حتما حواسش به ما هست و ما را می بیند.»
وقتی به نزد فرزندش حضرت اسماعیل علیه السلام رسید، دید که فرزندش تشنه است و پایش را به زمین می کوبد. ناگهان دید در زیر پای فرزندش چشمه آبی شروع به جوشیدن کرد که همان چشمه زمزم امروزی است.
پرندگان که بدنبال آب بودند، به آن منطقه آمدند و مردم روستا ها نیز با دیدن چشمه آب و پرندگان به آن منطقه آمدند و آن منطقه آرام آرام با کاشت درخت و ساخت منازل، محلی شد. باری؛ سکونت
حضرت ابراهیم علیه السلام نیز بعد از مدتی از عراق بازگشت و فرزندش را که تازه 13 ساله شده بود، به همراه همسرش رؤیت کرد.
خداوند در مأموریت جدیدی که به حضرت ابراهیم علیه السلام داد، به او فرمان داد تا پسرش حضرت اسماعیل علیه السلام را برای ذبح به قربانگاه ببرد؛ پس به همسرش هاجر گفت: «فرزندم را به یک مهمانی می خواهم ببرم. پس یک لباس تمیز به تن فرزندش کرد و به همراه مقداری طناب و یک چاقو به قربانگاه برد تا او را قربانی کند.
هاجر گفت: «مهمانی کجا می روید؟» حضرت ابراهیم علیه السلام گفت: «به مهمانی یک دوست می روم.»
هاجر لباس تمیزی بر تن فرزندش کرد و به همراه مقداری طناب و یک چاقو، او را همراه پدرش به مهمانی فرستاد.
بعد از رفتن آنها شیطان به نزد هاجر آمد و گفت: «می دانی فرزندت کجا رفت؟» گفت: «کجا؟» گفت: «ابراهیم فرزندت را برای قربانی به قربانگاه برد.» گفت: «چرا؟» شیطان گفت: «چون خدا گفته است.» و هاجرهم گفت: «اگر خدا فرموده است، باید انجام دهد.»
حضرت ابراهیم علیه السلام به قربانگاه آمد؛ همان جایی که امروزه حاجیان در آن جا گوسفند قربانی می کنند.
حضرت ابراهیم علیه السلام امتحانش را خوب پس داد و هر چه چاقو را بر گلوی حضرت اسماعیل علیه السلام قرار داد، دید چاقو نمی بُرد.
در همان هنگام جبرائیل به همراه یک قوچ نزد حضرت ابراهیم علیه السلام آمد و به او گفت: «این خواب را خوب تعبیر کردی و خداوند نمی خواست تو فرزندت را قربانی کنی. خداوند تو را امتحان کرده است و تو در امتحان الهی موفق شده ای.»
حالا به همراه پسرت کعبه را بساز. حضرت ابراهیم علیه السلام بنّایی می کرد و حضرت اسماعیل علیه السلام هم کارگری می کرد.
و حالا خداوند به شهر مکه قسم می خورد.
آرام آرام شهر مکه بزرگ شد و خدا پرستان از جاهای مختلف، دور و نزدیک برای زیارت به مکه می آمدند.
سالها گذشت تا پیامبر اسلام (ص) آمد.
پیامبر اسلام (ص) در همین شهر مکه بدنیا آمد و تا 40 سالگی در آن زنگی می کرد و مردم را به یکتا پرستی دعوت می کرد.
خداوند به شهر مکه سوگند می خورد؛ شهری که پیامبر اسلام (ص) در آن ساکن است.
شهرها که ارزشی ندارند؛ آدم ها به آنها ارزش می دهند و الا شهرها که از سنگ و گچ و سیمان و ... ساخته شده اند و ارزشی ندارند.
مثل شهر قم که بخاطر حضرت معصومه سلام الله علیها ارزش دارد.
آیه 3: قسم به پدر و پسر
سؤال: کدام پدر و کدام پسر؟
منظور از پدر، حضرت ابراهیم علیه السلام و منظور از پسر، حضرت اسماعیل علیه السلام می باشد.
خدا به این پدر و پسر قسم خورده است.
بعضی ها هم اینگونه معنی کرده اند که پدر یعنی حضرت آدم علیه السلام و پسر یعنی پسرانش.
بعضی ها هم اینگونه معنی کرده اند که پدر یعنی همه پدران و پسر هم یعنی همه پسران؛ یعنی از نمونه های خلقت، خداوند همین پدر و مادران و فزندان هستند و خدا قسم یاد کرده است.
آیه 4: ما انسان را در رنج و مشقت و سختی و ... آفریدیم. چرا سختی و مشقت؟
«کَبَد» یعنی رنجی که جگر انسان را به درد آورد.
سؤال: خداوند که مهربان است؛ چرا ما را به زحمت می اندازد؟
جواب: بخاطر اینکه انسان بدون زحمت به نتیجه نمی رسد.
اگر ملتی زحمت بکشد و پای حقّ بایستد، روی سعادت را می بیند. خداوند یک جوری ما را آفریده که زندگی با رنج و زحمت آمیخته است.
اصلا شروع زندگی ما از نطفه درون شکم مادر است و مادر از همان اول دچار سختی می شود. هر چه این بچه در شکم مادر، بزرگتر می شود، سختی مادر بیشتر می شود. 9 ایستگاه دارد؛ ماه اول، ماه دوم و الی ماه نهم؛ هر چه بچه بزرگتر می شود، زحمت مادر بیشتر می شود.
قرآن کریم در 6 جا فرموده که به پدر و مادر خود احسان کنید.
یک جا قرآن برای پدر و مادر خط ویژه رفته و فرموده مخصوصا به مادر؛ به خاطر دو تا زحمتی که کشیده؛ یکی زحمت بارداری و دیگری زحمت شیر دهی. خداوند فرموده: «مادر به خاطر این دو مشقت حقش بیشتر است.»
شخصی نزد پیامبر (ص) آمد و از ایشان سوال کرد که به چه کسی خوبی کنم؟
پیامبر (ص) فرمود: «به مادر» شخص گفت: «بعد از مادر؟» پیامبر (ص) فرمود: «به مادر» و دوباره شخص پرسید و دوباره پیامبر (ص) فرمود: «باز هم مادر.» و پرسید: «بعد از مادر؟» دردفعه چهارم پیامبر (ص) فرمود: «به پدر.»
خداوند می فرماید: «انسان را در زحمت آفریدیم.» جنگ ها و سیل ها و خصومت ها و دشمنی ها و بیماری ها و نداری ها و ... این ها زحمت های زندگی بشر است؛ بشر باید از دل این سختی ها برای خود سعادت تهیه کند.
پیامبر (ص) به منزل دخترش حضرت فاطمه سلام الله علیها آمدند و دیدند که حضرت زهرا سلام الله علیها رنگ به رخسارش ندارد و دارد کار می کند و فرزندش نیز گریه می کند و دخترش لباس های مناسبی به تن نداشت. پیامبر (ص) به گریه افتاد و فرمودند: «سختی دنیا راحتی آخرت است و راحتی دنیا سختی آخرت را بهمراه دارد.»
آیه 5: آیا انسان خیال می کند کسی قدرت ندارد با او روبرو شود؟
یعنی انسان به مقدار مال و ثروتی که دارد و یا از لحاظ بدنی با ورزش کردن به قدرتی می رسد و یا موقعیت اجتماعی پیدا کرده است، به خود مغرور می شود و دیگر خدا را فراموش می کند.
حضرت علی علیه السلام می فرماید: «کسانی که مغرور هستند، نگاه کنند که کجا هستند؟ پادشاهان و فرزندانشان کجا هستند؟»
آیه 6: می گوید که من پول زیادی خرج کرده ام. شما فرض کنید شخصی مثل ابوسفیان چقدر پول بر علیه پیامبر (ص) خرج کرد.
آخرش ابوسفیان چه شد؟
10000 نفر رزمنده به فرماندهی پیامبر (ص) در گردان ها و گروهان ها و دسته های مختلف با هم جمع شده بودند. پیامبر (ص) به سمت مکه جهت فتح مکه به راه افتاد و به ابوسفیان گفت که بیاید و لشگر را ببیند و ابوسفیان با دیدن لشگر به پیامبر (ص) گفت: «من چه کنم؟»
پیامبر(ص) به او گفت: «به خانه ات برو تا در امان بمانی.» ابوسفیان با ذلت و خواری به منزلش رفت و پیامبر (ص) با عزت و سربلندی وارد شهر مکه و سپس وارد کعبه شد و بت ها را شکست و توسط بلال در آن اذان و نماز برپا کرد.
فرعون که قصه اش در قرآن آمده است، به حضرت موسی علیه السلام عرض کرد: «خدای تو کیست؟»
حضرت موسی علیه السلام فرمود: «خدای من همان است که این عالم را آفریده است.»
فرعون در جواب گفت: «تو را می کشم.»
اما روزی خداپرستان توسط حضرت موسی علیه السلام از رود نیل گذشتند، ولی ارتش فرعون در آن غرق شدند.
قرآن؛ کتاب آسمانی ما می گوید که این جهان فرمانروا دارد.
آیه 7: آیا انسان گمان می کند کسی او را نمی بیند؟
چرا در جای جای این عالم کارهای ما دیده می شود.
ای انسانها! خدا شما را برای هدفی آفریده و امکاناتی در اختیارتان قرار داده است؛ قدرش را بدانید.
آیه 8: آیا ما دو چشم به انسان ندادیم؟
در بین اعضای بدن، چشم شگفت انگیزترین است که 7 لایه دارد و هر کدام کار خود را انجام میدهند؛ چشم ما مانند دوربین عمل می کند، ولی با هم فرق دارند؛ چشم به طور اتوماتیک کار می کند و نیاز به تنظیمات ندارد، ولی دوربین ها باید توسط انسان ها تنظیم شوند و الا خود به تنهایی کارایی ندارند.
آیه 9: و یک زبان و دو لب به انسان ندادیم؟
نعمت زبان در دهان ما بسیار زیاد است؛ اول اینکه از کودکی با آن سخن می گوییم و این قدرتی است که خداوند به ما عنایت فرموده و دوم اینکه باعث می شود که با جابجایی خود، غذا را به زیردندان جهت جویده شدن ببرد و خود نیز زیردندان نماند؛ مگر گاهی اوقات.
حضرت علی علیه السلام میفرمایند: «در شگفتم از این انسان که با یک مقدار پیه در چشم خود نگاه می کند و با یک مقدار گوشت در دهانش سخن می گوید و با چند تعداد استخوان در گوش خود می شنود و با یک شکاف در دهانش نفس می کشد.»
آیه 10: آیا دو راه پیش روی انسان نگذاشتیم؟ راه خوب و راه بد؛ راه خیر و راه شر.
آیه 11: این انسانی که آن قدر به او امکانات دادیم، یک گردنه را گفتیم که بالا برود. (ولی نمی رود.)
آیه 12: آن گردنه کدام است؟
آیه 13: آزاد کردن یک آدمی که گیر افتاده است.
این یکی از این گردنه ها است؛ مثل آزاد کردن زندانی.
آیه 14: آن گردنه، غذا دادن در دوره گرسنگی است.
وقتی یک خانواده غذایی و مالی ندارد که تهیه کند، به او ازمال خود بدهد و غذا برایش تهیه کند.
آیه 15: یکی از گردنه ها سرپرستی ایتام است.
آیه 16: یک بیچاره ای که روی خاک نشسته و جا و پول ندارد، کمکش کند.
این یکی از گردنه هایی است که انسان باید از آن بالا برود و آن را طی کند، ولی انجام نمی دهد و ناسپاسی می کند.
آیه 17: (اگر کسی ازاین گردنه ها گذر کرد؛ یعنی خیر خواه بود و دلسوز بود و اشکش جلوی یتیم جاری شد)، آن کس می شود از کسانی که ایمان آورده اند و همدیگر را به شکیبایی و مهربانی سفارش می کنند.
آیه 18: این ها کسانی هستند که نامه اعمالشان به دست راستشان است.
آیه 19: آنهایی که می گویند آیه های ما دروغ است، این ها کسانی هستند که نامه اعمالشان به دست چپ شان است و شوم و نحس هستند.
آیه 20: یک آتشی که راه فرار ندارد، آنها را فرا می گیرد