۱۷۷۵۳.كتاب من لا يحضره الفقيه عن عليِّ بنِ أبي حَمزةَ :رأيتُ أبا الحسنِ عليه السلام يَعمَلُ في أرضٍ لَهُ و قَد استَنقَعَت قَدَماهُ في العَرَقِ. فقلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ. أينَ الرِّجالُ ؟ ! فقال : يا عليُّ. عَمِلَ باليَدِ مَن هُو خَيرٌ مِنّي و مِن أبي في أرضِهِ. فقلتُ لَهُ : مَن هُو ؟ فقال : رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله و أميرُ المؤمنينَ و آبائي عليهم السلام كُلُّهُم قد عَمِلُوا بِأيدِيهِم. و هُو مِن عَمَلِ النَّبيِّينَ و المَرسَلينَ و الصالِحينَ.۱

(انظر) الرزق : باب ۱۵۰۰.

۳۴۲۹

المَكاسِبُ المَذمومَةُ

۱۷۷۵۴.الإمامُ الكاظمُ عليه السلام جاء رجلٌ إلى النبيّ صيا رسولَ اللّه ِ قد عَلَّمتُ ابني هذا الكتابَ ففي أيِّ شيءٍ اُسَلِّمُهُ ؟ فقالَ ـ : سَلِّمْهُ للّه ِ أبوكَ. و لا تُسَلِّمْهُ في خَمسٍ : لا تُسَلِّمْهُ سَيّاءً. و لا صايغا. و لا قَصّابا. و لا حَنّاطا. و لا نَخّاسا. فقالَ : يا رسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله. و ما السَّيّاءُ ؟ قالَ : الذي يَبيعُ الأكفانَ و يَتَمَنّى مَوتَ اُمَّتي. و لَلمَولُودُ مِن اُمَّتي أحَبُّ إلَيَّ ممّا طَلَعَت علَيهِ الشَّمسُ. و أما الصائغُ فإنّهُ يُعالِجُ غَبنَ اُمّتي. فأمّا القَصّابُ فإنّهُ يَذبَحُ حتّى تَذهَبَ الرَّحمَةُ مِن قَلبِهِ. و أمّا الحَنَّاطُ فإنّهُ يَحتَكِرُ الطَّعامَ على اُمَّتي. و لَأن يَلقَى اللّه ُ العَبدَ سارِقا أحَبُّ إليَّ مِن أن يَلقاهُ قدِ احتَكَرَ طَعاما أربَعينَ يَوما. و أمّا النَّخّاسُ فإنّهُ أتاني جَبَرئيلُ عليه السلام فقالَ : يا محمّدُ. إنَّ شِرارَ اُمَّتِكَ الذينَ يَبيعُونَ النّاسَ.۲

۱۷۷۵۳.كتاب من لا يحضره الفقيه ( ـ به نقل از على بن ابى حمزه ـ ) : ابو الحسن [موسى بن جعفر] عليه السلام را ديدم كه در زمين خود كار مى كرد و پاهايش غرق عرق شده بود. عرض كردم: فدايت شوم، مردها[ى كارگر ]كجا هستند؟! فرمود: اى على! كسى كه از من و پدرم بهتر بود، با دست خود در زمينش كار مى كرد. پرسيدم: او كيست؟ فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله و امير المؤمنين، و نياكان من همه، با دستهاى خود كار مى كردند. اين كار همه پيامبران و فرستادگان و بندگان شايسته [خداوند ]است.

۳۴۲۹

شغل هاى نكوهيده

۱۷۷۵۴.امام كاظم عليه السلام :مردى خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و به ايشان عرض كرد: من اين فرزندم را سواد آموخته ام؛ حالا او را به چه شغلى بگمارم؟ حضرت فرمود : خدا پدرت را بيامرزد، او را در هر شغلى بگذار اما به پنج گروه مسپارش: سيّاء، زرگر، قصّاب، گندم فروش و برده فروش. مرد عرض كرد: اى رسول خدا! سيّاء كيست؟ فرمود: كسى كه كفن مى فروشد و آرزوى مرگ افراد امّت مرا دارد، در حالى كه يك نوزاد امّت خود را، از هر آنچه آفتاب بر آن مى تابد بيشتر دوست دارم. اما زرگر؛ زيرا به فكر مغبون ساختن افراد امّت من است. اما قصاب؛ زيرا آنقدر حيوان مى كشد كه رحم از دلش رخت بر مى بندد. اما گندم فروش؛ زيرا ارزاق امّت مرا احتكار مى كند. اگر كسى با عنوان دزد، خدا را ديدار كند بهتر است از اين كه او را ديدار كند، در حالى كه چهل روز خوراك مردم را احتكار كرده باشد. اما برده فروش؛ زيرا جبرئيل عليه السلام نزد من آمد و گفت: اى محمّد! بدترين افراد امّت تو، كسانى هستند كه انسان خريد و فروش مى كنند.


1.كتاب من لا يحضره الفقيه : ۳/۱۶۲/۳۵۹۳.

2.بحار الأنوار : ۱۰۳/۷۷/۱.