۳۰۱۰

غَزوَةُ خَيبَرَ وفَدَكَ

الكتاب :

سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذا انْطَلَقْتُمْ إِلَى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللّه ِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا كَذَلِكُمْ قالَ اللّه ُ مِنْ قَبْلُ فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ كانُوا لا يَفْقَهُونَ إِلاَّ قَلِيلاً».۱

الحديث :

۱۵۰۳۷.كنز العمّال عن بُرَيدة :لَمّا كانَ يومُ خَيبَرَ أخَذَ اللِّواءَ أبو بكرٍ. فَرَجَعَ و لَم يُفتَحْ لَهُ. فَلَمّا كانَ مِن الغَدِ أخَذَ عُمَرُ و لَم يُفتَحْ لَهُ. و قُتِلَ ابنُ مُسلِمَةَ و رَجَعَ الناسُ. فقالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : لَأدفَعَنَّ لِوائي هذا إلى رَجُلٍ يُحِبُّ اللّه َ و رسولَهُ و يُحِبُّهُ اللّه ُ و رسولُهُ. لَن يَرجِعَ حتى يُفتَحَ علَيهِ. فَبِتنا طَيِّبةً أنفُسُنا أنَّ الفَتحَ غَدا. فَصَلّى رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله الغَداةَ ثُمّ دَعا بِاللِّواءِ و قامَ قائما. فما مِنّا مِن رَجُلٍ لَهُ مَنزِلَةٌ مِن رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله إلاّ و هُو يَرجُو أن يكونَ ذلكَ الرَّجُلَ ؛ حتّى تَطاوَلتُ أنا لها و رَفَعتُ رَأسِي لِمَنزِلَةٍ كانَت لي مِنهُ. فَدَعا عليَّ بنَ أبي طالبٍ و هو يَشتَكِي عَينَيهِ فَمَسَحَها ثمَّ دَفَعَ إلَيهِ اللِّواءَ فَفُتِحَ لَهُ!۲

۳۰۱۰

جنگ خيبر و فدك

قرآن :

«چون براى گرفتن غنايم به راه بيفتيد، آنان كه از جنگ تخلّف ورزيده اند خواهند گفت : بگذاريد تا ما هم از پى شما بياييم. مى خواهند سخن خدا را ديگرگون كنند. بگو : شما هرگز از پى ما نخواهيد آمد. خدا از پيش چنين گفته است. سپس خواهند گفت : بلكه بر ما حسد مى بريد؟ نه، اينان جز اندكى نمى فهمند».

حديث :

۱۵۰۳۷.كنز العمّال ( ـ به نقل از بريده ـ ) : در روز جنگ خيبر، ابو بكر پرچم را گرفت اما بدون آن كه موفق به فتح شود برگشت. روز بعد عمر پرچم را گرفت و او هم ناكام برگشت و ابن مسلمه كشته شد و مردم (مسلمانان) برگشتند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : اين پرچم را به كسى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند و هرگز بر نمى گردد تا فتح و پيروزى نصيبش شود. ما آن شب را خوشحال از اين كه فردا روز پيروزى است، به صبح رسانديم. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نماز صبح را خواند و آن گاه پرچم را خواست و از جا بلند شد. هر يك از ما كه نزد پيامبر خدا قرب و منزلتى داشت اميدوار بود كه آن مرد او باشد. حتى من به خاطر قرب و منزلتى كه نزد پيامبر داشتم گردن كشيدم و سرم را بالا گرفتم. اما پيامبر خدا على بن ابى طالب را صدا زد. على عليه السلام مبتلا به چشم درد بود. پيامبر خدا دستى بر چشم او كشيد و آن گاه پرچم را به وى سپرد و فتح و پيروزى نصيب او شد.


1.الفتح : ۱۵.

2.كنز العمّال : ۳۰۱۲۰.